جودی آبوت با موهای مشکی
جودی آبوت با موهای مشکی

جودی آبوت با موهای مشکی

جوش نزن

بعضی ها مثل جوش هستند جوش های چرکی. نباید باشند ولی هستند. به خاطر یک اشتباه،

یک نا پرهیزی آمدند و ماندگار شدند. بودنشان درد دارد. باید ترکاندشان، جوری که بپاشند روی آینه! 

اولش درد دارد، میسوزد جایش، حتی شاید تا مدتی جایش بماند.

اما رفتنی اند... 

بعضی آدم ها مثل جوش هستند، باید مثل یک جوش با آنها رفتار کرد.


راز یک شعر

یه توپ دارم قلقلیه...سرخ و سفید و آبیه....میزنم زمین هوا میره.... نمیدونی تا کجا میره.... 

هر چیزی هر چه محکم تر و با شتاب تر بخورد زمین صدایش بلند تر بالا میرود، خیلی هم بالا میرود. تا جایی که قابل تصور

نباشد بالا و بالاتر میرود. پس  سرّش این است...

از روی اسب 

بدون دسـت

با صورت ...

یا ابالفضل...

ارمنی ها هم صدای افتادنت را شنیدند.


بابا نیامد عمو هم...

۴۰سال و اندی پیش وقتی مامان یک دختر بچه ی ۴ساله بود خبر آوردند که پدرت فوت کرده. توی همین ایام محرم بود. بهش گفته بودند رفته مکه،وقتی بیاید یک عروسک خوشگل هم برایت می آورد. مامان تعریف میکند که هر روز بهانه می آورد، چشم انتظار بود. با مامان بزرگ میرفتند سر کوچه می ایستادند که بابا بیاید با عروسک. 

اگر در دلش گفته باشد بابا تو فقط بیا عروسک هم نیاوردی مهم نیست. خودت بیا. خودت. عروسک نمیخواهم، بابا میخواهم....یاد دختر بچه ای می افتم که ذکرش شده بود عمو جان آب میخواهم چه کنم وقتی تو نباشی، خودت بیا عمو،دیگر بهانه ی آب نمی آورم. عمو عباسم. 

پدر یکی از دوستانِ مامان که قضیه را فهمید، یک عروسک خوشگل برای مادرم آورد اما آن دختر بچه ی 3 ساله...



شادی روح تمام رفتگان بی زحمت یک فاتحه بخوانید.



شعور درد

یک استاد داریم نه دو تا داریم با هم زمین تا آسمان فرق دارند. شعورشان هم. وقتی در جایگاه استاد دونی یا به تعبیر دیگر *جا استادی قرار میگیرند و حرف میزنند تازه میفهمی گِل چقدر کاربرد دارد. 

آن یکی استاد که یکم سر و گوشش میجنبد به جای آن که حقوق خانواده درس دهد تنظیمش را میگوید،آن هم از نوع مختلط! سر در گریبان فرو میبریم، سوال بی سوال، خدای نکرده اگر اظهار نظری بکنیم زبونم لال،وا مصیبتا.آن وقت بحث بدجوری گشوده میشود، بدجــــــــــــورر! اصلا به ما چه مربوط که کسی زنش را مثل خواهرش میبوسد. 

کلاس هایش یکی در میان پر میشود، اگر هم شود با دانشجو نُچ، با کیف و وسایل جانبی پر میشود. وقت حضور غیاب که دیگر کولاک میکند میگوید ممکن است بچه هایی که نیامده اند از دستم ناراحت شوند... 

از آن یکی استاد همین بس که میگوید وقتتان ارزشمند است من هم وظیفه ام حفظ کردن آن است! [هر چند گاهی چقدر حرص خورده ایم از عدالتش یا انصافش] اسم و فامیلی یک گله دانشجوی این ترم و آن ترم و سال بالایی و سال پایینی و این دانشکده و آن دانشکده و فارغ التحصیل و ... را از بر است! و این خود مصیبتیست عظمی !

یاد یک دعایی افتادم که میگوید خدایا با عدالتت با ما رفتار نکن که بیچاره میشویم. 



کاشکی مثل وقتی که سرمان درد میکند، میفهمیم که کجامان درد گرفته و چرا و راه حلش چیست، شعورمان هم دردش می آمد بعد میفهمیدیم، ارتقایش میدادیم. 


*جا استادی بر گرفته از جا مدادی 



مُحرم،مَحرم رازم

محرم نیامده نمیخواهم برود، حس کودکی هایم را دارم وقتی مادر بزرگ می آمد خانه مان مهمانی. بدو بدو کفشش را قایم میکردم یک گوشه کناری که بیشتر خانه مان بماند .چقدر شیرین بود آن لحظه های خنده ی مادر بزرگ . الان هم دلم میخواهد کفش های محرم را بردارم جایی قایم کنم که از پیشم نرود. محرم هم میخندد دست میکشد روی سرم تمام بد قولی هایم را نادید میگرد ،رفوزه شدنم را به رویم نمی آورد ،میگوید باشد تا سال دیگر...گوشه ی پرچمش را میگیرم التماسش میکنم که باشم تا سال دیگر.

اولین شب خودم را رساندم به یک هیئت خوب و اسم و رسم دار! نمیدانم چرا با خود فکر کردم بروم تا به آبروی عزیرانی که آنجا هستند بد قولی هایم را تمدید کنم  .از دلم نگویم بهتر است این روزها دو دو میزند ،حریص شده.مثل بچه هایی که یه سینی بزرگ از شیرنی های خوشمزه را جلوشان بگذارند و حق انتخاب یکی را بهشان بدهند. دلم حریص تمام هیئت های شهر شده .




تحریم دکتر

میگویند پول باشد انگار همه چیز هست، به عبارتی پول اگر داری پادشاهی کن گر نداری ناله و زاری کن. (بیت را در جا سروییدم! والله این همه استعداد دارد میخشکد) این را هم که میگویند پول درمــان همه ی دردهاست درست عرض کردند،اصلا صاف زدند وسط خال.

مقدمه چینی نمودم که عرض کنم تا یک بادکی وزید و هوا میخواست رو به خنکی رود از آنجایی که با من هماهنگ نکـرده بود با کله رفتم به استقـبال اولین ویروس سـرماخوردگی.  اول  بهشـان رو ندادم، ویروس ها را میگویم، گفتم مهمانند زشت است رودربایستی داریم بالاخـــره! مــگر سالی چند بار میبینمشان که بخواهد سر چیز های جزئی بینمان شکراب شود. اصلا رویم نمیشد هی تذکر دهم که آنجا نروید،حساس است پرده ی گوشم پاره شود دیگر واویلا است پارچه ها متری خدا تومن اســت جیبمان قد نمیدهد یک پرده ی دیگر بدوزیم و...حالیشان نشد که نشد. رفتند تو گلویمان! خانواده ها پائین حلقوم بساط پهن کردند فسقلی ها را ول کردند به امان خدا. حالا اینها هم بازیشان گرفته بود سر سرِ بازی میکردند، ما هم از همه جا بیخبر آب دهانمان را قورت میدادیم اینها از آن بالا گرمپـــی میخورند زمین، رویشان کم نمیشد دوباره می آمدند بالا!

دیگر بیشتر از ۱هفته است که جا خشک کرده اند بهشان خوش گذشته، فکر کنم اینجا جایش است که بگویم ما نیز دکتر نرفتیم و نمیرویم! همچون پیر های قدیم الایام معتقدیم دکترها که چیزی نمیفهمند! خودش خود به خود شرش کم میشود. ابدا اگر فکر کنید از آمپول میترسم. سابقه ی دکتر نرفتنم با طول دوران تحصیل مدرسه اییَم که 12 سال بود دارد برابر میشود

نه! من چشمم ترسیده. از بس که رفتم مطب هنگام پرداخت ویزیت خوب شدم سُرو مرو گنده ایستادم همه ی دردها یکجا از بین رفتن! خب آدم زورش می آید که هنوز پایم به پاشنه ی در اتاق آقای دکتر نرسیده خوب شوم!

مادرم که میگوید این رزق دکتر است، ولی من توی کتم نمیرود. 

و اینجاست که دوباره میگویند پول درمان همه ی دردهاست.