جودی آبوت با موهای مشکی
جودی آبوت با موهای مشکی

جودی آبوت با موهای مشکی

گوش تا گوش

بچه که بودیم وقتى میخواستیم شکلک میمون در بیاریم گوشامون رو از روسرى و مقنعه میذاشتیم بیرون...!


الان منظور بقیه هم که تو خیابون میبینیم همینه؟!


امروز یکیو دیدم دو تاااا گوش داشت

خوش به حالش

بزنم یا نزنم؟میخواى بزن میخوان نززززن

به سرم زده یه وبلاگ دیگه بزنم!!یه چیزایى که به جودى اصلا ربط نداره رو باید بنویسم.

تنها چیزى که تو این دنیا نه پول میخواد نه مجوز نه شاخ و دم داره

همین وبلاگ زدنه.

زرت و زرت میزنیم.

هوم؟


ما از اون دسته از افراد هستیم که هى وزارت خونه تاسیس میکنیم بعد توش هیچ کارى نمیکنیم!بعله

خیلى زور زدم واسه این پست که شاید یه چیزى از توش در بیاد.به خود سانسورى مبتلا شدم

1)گلاب به روتون واسه کار کوچیکه wcهم باید تمرکز داشت بعضى موقع ها !

من الان همون تمرکزم ندارم 

یه تمرکزى مثه کارتون"تام و جرى" ،وقتى تام میخواست از یه بلندى به جاى استخر تو یه لیوان کووچیک آب بپره !




2)همه چى از این جمله شروع میشه که

"بادبادک ها خلاف جهت حرکت باد بالا میروند" 

به بعضیا هم باید گفت وقتى عالم و آدم باهات مخالفت میکنن این به معناى این نیس که راهى که انتخاب کردى حتما حقه.شاید حماقت باشه.یه کم بیشتر فکر کن.

شاید تو توو یه اتوبان دارى بر خلاف همه ماشینا رانندگى میکنى.این هم واسه خودت خطر ناکه هم بقیه.

نمیگم همرنگ جماعت شو...ولى اینم نمیگم بیرنگ با جماعت شو !

خدا خودش میگه تو کاراى خوب از هم سبقت بگیرید

دیگه نگفته که از احکام منم بزنین جلو که!



3)این روزا تو خیابون دیگه باید مواظب داداشا و شوهرا بود که هر کسى رو نگاه نکنن .

این خانومایى که میگن من آزادم هر جور خواستم بگردم و مردا جلو چشماشون رو بگیرن ،فرق بین محدودیت عضو بدن با محدودیت پوشش رو متوجه نمیشن ؟که کدوم عام تر و کدوم خاص تره؟عایا؟




حالم خوب است

شما باور

ن کنید !


پ.ن :  پست قبل همچنان ادامه دارد.

بچه ها هم بچه هاى قدیم

موقعى که بچه(تر) بودم ،اندازه ى همین گودزیلاهاى این دوره ،تمام دل مشغولیم یک چیز بود و بس!

شیطون ،همین که زیاد تو جلدم میرفت فحش بهش بدم ناراحت میشه یا حرف خوب بزنم؟

اگر فحشش بدهم که مسلما دوست داره من حرف بد بزنم پس حرصس در نمیاد، وقتى حرف خوب خوب بزنم چون خوبى ها رو دوست نداره هى سرش رو میکوبه به دیوار که نگوو نگوو نمیخوام بشنوم!ولى تو کتمم نمیرفت که قربون صدقه ى شیطون برم بلکه ناراحت شه .معظل عظیمى بود!


این دوره مصادف بود با سن برادرم که مشغول پژوهش درباره حضرت على و بروسلى بود که کدوم قوى ترند.

بعله ما خانوادگى ذهن مشغولى هاى خاص خودمان را داریم!


پ.ن: 

صبح فردا دوباره دانشگاه میشود شروع 

مکن اى صبح طلوع ، مکن اى صبح طلوع :-(

صبح فردا همگى توى کلاسا هستیم

مکن اى صبح طلوع :-((

مردان بى نت براى زنان بى نت و زنان بى نت براى مردان بى نت هستند.

یک زمانى خعلى دوست داشتم آقاى شوهر بنده یک عدد آدمى باشد که سر از اینترنت و اونترنت درآورد و تازش هم وبلاگ داشته باشد که روزى اونقدر آدم بهش سر بزند و پایه باشد که بعدن ها هم وبلاگ بزنیم زرت و زرت بگوییم چیکار کردیم و کجا رفتیم و کدووم بستنى رو خوردیم و چقدر از کنار هم بودن شنگولیم و هى خدا رو شکر کنیم و دل بقیه رو آب!!

وسط هاى خاطراتمون هم متن هاى عشقولانه ول دهیم و عکس هاى خفن بذاریم...!!!

اما الان نه! دیده شده است وبلاگ نویسانى که مرد گنده (خرس گنده)بودند که براى همسرشون اسم مستعار گذاشتن و هى از سوراخ سنبه هاى زندگى متاهلیشون براى مخاطب هاشون(که هممشون از دم مونث بودن)صحبت میکنند و مثلا مشورت میخواستن .اندازه یک شبکه ى اجتماعى مخاطب دارند !

الان دلم میخواهد اقاى شوهر نداند اینترنت چیست و به چه دردى میخورد دقیقا

بوى عیدى...بوى کیک...بوى شى رى نى! با اینا خستگیمو در میکنم

دیالوگ هایى که بعد از پخت هر شیرینى باهاش رو به رو میشم:

على(برادر) :اه .پیف چه بد مزس!به زور دارم میخورما (همه ى شیرینا میره تو شکم ایشون!)

مامان(نیم ساعت بعد از پخت شیرینى):دفعه ى اخرت بود شیرینى پختى.ببین آشپز خونه رو به چه روزى انداختى؟! 

مامان(بعد از خوردن شیرینى):اگر بیشتر هم میزدی پوک تر میشد...این دفعه بهتر از دفعه ى قبلى شده 

بابا:ریحان میتونى اینا رو بفروشى مثلا بیا بریم کافى شاپا ... از همین جا شروع کن .بریم وسایل بیشترى بخر و ...


همیشه نظراى کارشناسى رو مامان به عهده میگیره،تو کیک پزیا و شیرینى پزیا دنبال اینه که نکته هاى کوچیک و بزرگ کشف کنه تا مهارت کسب کنم!

بابا همه چى رو تجارى میبینه و خیلى هم بلند پروازه.

مسئولیت على از همه سخت تر و طاقت فرسا تره...مجبوووور همه ى شیرینى ها رو تنهایى بخوره!


این شیریناى خوشمزه چند تا لایک داره چنند تااااا؟!


 


لازم به ذکر است که اون تی بگ گوگولی ها بیسکوتن!






 

پ .ن : لیوان عکس بالا ، عیدی من بود به بابا  :)

پ. ن : ارزوم داشتن یه کافه خونگیه ...!

پ. ن: بقیه رو بعدن میذارم 

دعاگویتان هستیم :-)

بالاخره دعاهاى این ور اون ور استجابت شد و ما رو طلبید

خیلى وقت بود چشم انتظارش بودم...



بالاخره دریا ما رو طلبید !

پیش به سوى شمال کشور