جودی آبوت با موهای مشکی
جودی آبوت با موهای مشکی

جودی آبوت با موهای مشکی

راز یک شعر

یه توپ دارم قلقلیه...سرخ و سفید و آبیه....میزنم زمین هوا میره.... نمیدونی تا کجا میره.... 

هر چیزی هر چه محکم تر و با شتاب تر بخورد زمین صدایش بلند تر بالا میرود، خیلی هم بالا میرود. تا جایی که قابل تصور

نباشد بالا و بالاتر میرود. پس  سرّش این است...

از روی اسب 

بدون دسـت

با صورت ...

یا ابالفضل...

ارمنی ها هم صدای افتادنت را شنیدند.


بابا نیامد عمو هم...

۴۰سال و اندی پیش وقتی مامان یک دختر بچه ی ۴ساله بود خبر آوردند که پدرت فوت کرده. توی همین ایام محرم بود. بهش گفته بودند رفته مکه،وقتی بیاید یک عروسک خوشگل هم برایت می آورد. مامان تعریف میکند که هر روز بهانه می آورد، چشم انتظار بود. با مامان بزرگ میرفتند سر کوچه می ایستادند که بابا بیاید با عروسک. 

اگر در دلش گفته باشد بابا تو فقط بیا عروسک هم نیاوردی مهم نیست. خودت بیا. خودت. عروسک نمیخواهم، بابا میخواهم....یاد دختر بچه ای می افتم که ذکرش شده بود عمو جان آب میخواهم چه کنم وقتی تو نباشی، خودت بیا عمو،دیگر بهانه ی آب نمی آورم. عمو عباسم. 

پدر یکی از دوستانِ مامان که قضیه را فهمید، یک عروسک خوشگل برای مادرم آورد اما آن دختر بچه ی 3 ساله...



شادی روح تمام رفتگان بی زحمت یک فاتحه بخوانید.



مُحرم،مَحرم رازم

محرم نیامده نمیخواهم برود، حس کودکی هایم را دارم وقتی مادر بزرگ می آمد خانه مان مهمانی. بدو بدو کفشش را قایم میکردم یک گوشه کناری که بیشتر خانه مان بماند .چقدر شیرین بود آن لحظه های خنده ی مادر بزرگ . الان هم دلم میخواهد کفش های محرم را بردارم جایی قایم کنم که از پیشم نرود. محرم هم میخندد دست میکشد روی سرم تمام بد قولی هایم را نادید میگرد ،رفوزه شدنم را به رویم نمی آورد ،میگوید باشد تا سال دیگر...گوشه ی پرچمش را میگیرم التماسش میکنم که باشم تا سال دیگر.

اولین شب خودم را رساندم به یک هیئت خوب و اسم و رسم دار! نمیدانم چرا با خود فکر کردم بروم تا به آبروی عزیرانی که آنجا هستند بد قولی هایم را تمدید کنم  .از دلم نگویم بهتر است این روزها دو دو میزند ،حریص شده.مثل بچه هایی که یه سینی بزرگ از شیرنی های خوشمزه را جلوشان بگذارند و حق انتخاب یکی را بهشان بدهند. دلم حریص تمام هیئت های شهر شده .