دیالوگ هایى که بعد از پخت هر شیرینى باهاش رو به رو میشم:
على(برادر) :اه .پیف چه بد مزس!به زور دارم میخورما (همه ى شیرینا میره تو شکم ایشون!)
مامان(نیم ساعت بعد از پخت شیرینى):دفعه ى اخرت بود شیرینى پختى.ببین آشپز خونه رو به چه روزى انداختى؟!
مامان(بعد از خوردن شیرینى):اگر بیشتر هم میزدی پوک تر میشد...این دفعه بهتر از دفعه ى قبلى شده
بابا:ریحان میتونى اینا رو بفروشى مثلا بیا بریم کافى شاپا ... از همین جا شروع کن .بریم وسایل بیشترى بخر و ...
همیشه نظراى کارشناسى رو مامان به عهده میگیره،تو کیک پزیا و شیرینى پزیا دنبال اینه که نکته هاى کوچیک و بزرگ کشف کنه تا مهارت کسب کنم!
بابا همه چى رو تجارى میبینه و خیلى هم بلند پروازه.
مسئولیت على از همه سخت تر و طاقت فرسا تره...مجبوووور همه ى شیرینى ها رو تنهایى بخوره!
این شیریناى خوشمزه چند تا لایک داره چنند تااااا؟!
لازم به ذکر است که اون تی بگ گوگولی ها بیسکوتن!
پ .ن : لیوان عکس بالا ، عیدی من بود به بابا :)
پ. ن : ارزوم داشتن یه کافه خونگیه ...!
پ. ن: بقیه رو بعدن میذارم