تو قطار نشسته بودیم و از پنجره سفر دو روزه مشهد رو به سمت تهران تماشا میکردیم.
رو به رومون یه خانوم و اقاى مسن نشسته بودن و دائم به جون هم غر میزدن و منم زیر زیرکى نگاهشون میکردم و خندم میگرفت.
اقاى شوهر مسن ،یه گوشى زپرتى داشت که تنها خاصیتش چراغ قوش بود و بس.ولى گوشى از دستش کنده نمیشد نمیدونم تو اون گوشى چى بود که روى گوشیاى ما رو کم کرده بود و گویا جذابیت بالاترى داشت!
داشتم به این فکر میکردم که در طول تاریخ همچین چیزى وجود داشته !چیزى که یه مانع بشه بین زن و شوهر و یه فاصله بینشون ایجاد کنه.
مثلا زماناى خیلى قدیم مثلا عصر سنگ و چوب و این چیزا،شوهره میشسته یه گوشه و به یه چوب ور میرفته تا نیزه اى تبرى چاقویى چیزى بسازه.
فرقى نداره چى باشه.مانع مانعه...
چه عصر سنگ باشیم چه ارتباطات
اصلن مسیر زندگیم عوض شد به جون فرشید ...
این کامنتو بذارم گوشیمو از پنجره میندازم بیرون حس میکنم منو از خرزو دور کرده!!! :-)
خوشحالم که بالاخره توت تاثیر گذاشتم.توت!
اول این گوشیا بعدم این شبکه های اجتماعی کوفتی شدن موی دماغ!
درک کردیا!