جودی آبوت با موهای مشکی
جودی آبوت با موهای مشکی

جودی آبوت با موهای مشکی

مُحرم،مَحرم رازم

محرم نیامده نمیخواهم برود، حس کودکی هایم را دارم وقتی مادر بزرگ می آمد خانه مان مهمانی. بدو بدو کفشش را قایم میکردم یک گوشه کناری که بیشتر خانه مان بماند .چقدر شیرین بود آن لحظه های خنده ی مادر بزرگ . الان هم دلم میخواهد کفش های محرم را بردارم جایی قایم کنم که از پیشم نرود. محرم هم میخندد دست میکشد روی سرم تمام بد قولی هایم را نادید میگرد ،رفوزه شدنم را به رویم نمی آورد ،میگوید باشد تا سال دیگر...گوشه ی پرچمش را میگیرم التماسش میکنم که باشم تا سال دیگر.

اولین شب خودم را رساندم به یک هیئت خوب و اسم و رسم دار! نمیدانم چرا با خود فکر کردم بروم تا به آبروی عزیرانی که آنجا هستند بد قولی هایم را تمدید کنم  .از دلم نگویم بهتر است این روزها دو دو میزند ،حریص شده.مثل بچه هایی که یه سینی بزرگ از شیرنی های خوشمزه را جلوشان بگذارند و حق انتخاب یکی را بهشان بدهند. دلم حریص تمام هیئت های شهر شده .




نظرات 3 + ارسال نظر
فرفری پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 09:15

الهی!چه بانمک...منم حریص همه هیئتا شدم!التماس دعا

خیلی دعام کنا!

باران پاییزی پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 09:41 http://baranpaiezi.blogsky.com

محرم منو یاد خونه ی دایی مرحومم میندازه که همگی جمع میشدیم تا خود عاشورا بهمون خوش می گذشت اینقده آتیش می سوزوندیم. شاید اون روز ها دیگه تکرار نشه هم خونه ی دایی و هم روز هایی که همه واقعن عزادای حسینی به جا می آوردند اما یادش خیلی خوب تو ذهنمون جا خوش کرده. شاید اگه روزی برای نسل بعد این روز ها معنایی نداشته باشه فقط یه شو باشه و بس

تهران شهر عجیبیه! دهه ی اول آنچنان رنگ و بوی عزاداری میگیره که انگار مذهبی ترین شهر ایرانه! امیدوارم این غم همیشه زنده بمونه.

خانوم پ جمعه 17 آبان 1392 ساعت 15:41

حریص همهی هیات هاشودی منم مثله تو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.