جودی آبوت با موهای مشکی
جودی آبوت با موهای مشکی

جودی آبوت با موهای مشکی

بوى عیدى...بوى کیک...بوى شى رى نى! با اینا خستگیمو در میکنم

دیالوگ هایى که بعد از پخت هر شیرینى باهاش رو به رو میشم:

على(برادر) :اه .پیف چه بد مزس!به زور دارم میخورما (همه ى شیرینا میره تو شکم ایشون!)

مامان(نیم ساعت بعد از پخت شیرینى):دفعه ى اخرت بود شیرینى پختى.ببین آشپز خونه رو به چه روزى انداختى؟! 

مامان(بعد از خوردن شیرینى):اگر بیشتر هم میزدی پوک تر میشد...این دفعه بهتر از دفعه ى قبلى شده 

بابا:ریحان میتونى اینا رو بفروشى مثلا بیا بریم کافى شاپا ... از همین جا شروع کن .بریم وسایل بیشترى بخر و ...


همیشه نظراى کارشناسى رو مامان به عهده میگیره،تو کیک پزیا و شیرینى پزیا دنبال اینه که نکته هاى کوچیک و بزرگ کشف کنه تا مهارت کسب کنم!

بابا همه چى رو تجارى میبینه و خیلى هم بلند پروازه.

مسئولیت على از همه سخت تر و طاقت فرسا تره...مجبوووور همه ى شیرینى ها رو تنهایى بخوره!


این شیریناى خوشمزه چند تا لایک داره چنند تااااا؟!


 


لازم به ذکر است که اون تی بگ گوگولی ها بیسکوتن!






 

پ .ن : لیوان عکس بالا ، عیدی من بود به بابا  :)

پ. ن : ارزوم داشتن یه کافه خونگیه ...!

پ. ن: بقیه رو بعدن میذارم