جودی آبوت با موهای مشکی
جودی آبوت با موهای مشکی

جودی آبوت با موهای مشکی

دقتم تو حلقم

آدم وقتى میخواهد روى یک موضوعى تمام دقتش را بگذارد یا احیانا بخواهد یک چیزى که برایش مثله آب خوردن آسون است را براى کسى توضیح دهد،دست چپ و راستش را قاطى میکند!

مثلا وقتى میخواهم قشنگ وضو بگیرم با دقت تمام.

دست چپ و راستم را هم اشتباه میگیرم.

اصولا توى دقت کردن با جنبه نبوده و نیستم!

تن مجنون در گور لرزید

بنده خدایى داشت از سختى هاى راه عشقش میگفت،در جوابش گفتند عشق

 هم خوب استا! ولى سختیش زیاد نباشه ,نتیجش هم مشخص باشد بدانیم اخرش بهم میرسیم بى استرس !

الحق که نسلى شده ایم که هم خر رو میخواهیم هم خرما را.



فکر کنم عشق لیلى و مجنون را اصلا تصور هم نکنند !

خیال پردازى با علائم نگارشى

شباهتى که هر کسى با علائم نگارشى دارد میتواند نشان دهنده ى یک نوع شخصیت باشد.مثلا کسى که توى نوشتن حتما از نقطه استفاده میکند به نظر من شخصیت قاطعى دارد،انتهاى کار برایش اهمیت دارد و براى آن وقت میگذارد.یا کسى که از ویوگول استفاده میکند به دیگران خیلى اهمیت میدهد ،یعنى به مخاطبش احترام میگذارد چون برایش مهم است که منظورش همان طور که میخواهد برداشت شود مثالش میشود این : بخشش،لازم نیست اعدامش کنید / بخشش لازم نیست اعدامش کنید.

یا کسى که از ویرگول نقطه استفاده میکند اصولا آدم با کلاسى است! یا شاید هم میخواهد بگوید من متفاوت هستم چون هیچ کسی از این علامت؛ استفاده نمیکند ولى من بلدم .

شخصیت من بیشتر به علامت تعجب و سه نقطه شبیه است.

سه نقطه بعد از حرفایم، که بگویم هر چه گفتم منظورم چیز دیگریست باز !

پیرهن گمگشته باز آید به دکمه غم مخور

حکایتم شده حکایت اون کسى که اول دکمه را خریده حالا دنبال دوخت پیراهن است.

من هم اسم ماشین آیندیمان را انتخاب کردم،منظورم ماشین آینده ى من و همسر نیامده است.البته نمیدانم اگر بیاید ماشین دارد یا ندارد یا بعدن ها میخواهد بخرد یا نه, من کارى که از دستم بر مى آمد را انجام دادم !

البته میدانم کار درستى نکرده ام...

بدون مشورت با "او"ى نیامده کار خود سرانه اى کردم و خودم را یک معذرت خواهى بدهکار کردم!



جداى از شوخى،خیلى از کارهاى ما نمونه ى کامل از دکمه هایى است که منتظر پیراهن نشسته اند.زندگى اى که با اگر ها و شاید ها میچرخد خاصیتش این است.

بر گرفته از غذا

کاشکى مثل وقت هایى که  غذاهاى خوشمزه با طعم هاى متفاوت میخوریم و تا نیم ساعت بوى آن غذا در دهنمان حبس میشود و هنگام برخورد با کسى وقتى مشغول صحبت هستیم بوى غذاى حبس شده حکایت از خوردن قرمه سبزى و قیمه و دلمه و سوسیس و زرشک پلو و ماکارانى و سیرابی ! و  ...میکند و عالم و آدم را متوجه میکند,بعضى رفتارهایمان هم بو داشت!

یا بهتر است این طور  بگویم همان طور که آدامس ها با طعم بندى هاى مختلف انار و سیب و انگور و هلو و موز و نعنا و دارچین و نسکافه و هندونه وجود دارد و زمان جویدنش احساس همان طعم را ،هم خودمان هم اطرافیانمان حس میکنیم ,رفتار هاى آدمیزاد هم بوها و طعم هاى مخصوص خودش را داشت تا هم خودمان هم اطرافیانمان متوجه میشدیم.

مثلا اگر دروغ گفتن ,تهمت زدن,غیبت کردن,توهین کردن,سخن چینى کردن,فحش دادن و ... بوهاى مخصوص به خودش را داشت.آن وقت اگر کسى بهمان دروغ میگفت دهنش بوى گند دروغ را میگرفت.

مثل همان وقتى که قرمه سبزى نوش جان کرده و دهنش از چند مترى بوى قرمه را یدک میکشد ,بدون این که خودش به احدى بگوید آآآآآى مردم من قرمه سبزى خوردم,همه میفهمیدند.

کاشکى رفتار هاى ما مانند غذا یا آدامس بو دار بود.



مصداق نوشت:

+ میدونی ، من تو رو خیــــلی دوست دارم قد تــــموم دنیا...

_ داری دروغ میگی ! 

+ نـــ...ه ! واسه چی اینجوری فکر میکنی؟ هوم؟

_ آخه دهنت بو و طعم دروغ میده !



تو روزهاى یوم الحسرت هستم!

منظورم اتمام فرجه هاى دانشگاهیست. 


؟+18

یک چیزى که بشود اصل ,دیگر تغییر دادنش با خداست.

یا به نوعى دیگر اتفاقى که از اول توى ذهنمان حک شود تا ابد همان میماند. یک اتفاقى هم هست که سالى یک مرتبه می افتد ولى بستگى دارد توى ذهن ما چه عددى ثبت شده باشد.تولد را میگویم.سن ما مثله گروه 1+5 است ,اصل دارد و فرع.

مثلا به جاى گروه 1+5 چرا نگفتند 6؟

روشن است که آن 5 کشور اول اولویت دارند یا شاید هم میخواستند تاریخچه و سابقه ى بودنشان را به رخ همه بکشند. ربطش با سن و سال ادم ها این است که کلید ادم ها در یک سنى  قفل میکند یکى در 10سالگى دیگرى 16 سالگى ,یا 30 ،40،36 سالگى میماند.

من هم همیشه18ساله هستم و میمانم و هر سال که میگذرد یک سال به فرعیات سنم اضافه میشود ،البته اهمیت چندانى ندارد.

امسال 3+18  را تجربه میکنم.

به زنبور بی عسل میگوییم زکـــــی !

یک درسى قبلن ها داشتیم مضمونش این بود که تعلق به چیزى تعهد هم می آورد.اگر نیاورد اون تعلق به درد جرز لاى دیوار توالت عمومى میخورد. با مثال ساده اش خیلى راحت تر میتوان فهمید اصل ماجرا چیست،مثلا من کار خانه اعم از غذا پزى،جارو مارو کشى،ظرف شستن،کیک پزى و ... را دوست دارم ولى فقط تعلق خاطر است و بس!به مرحله ى عمل نمیرسد.

مامان میگوید "دوست داشتنت به درد فلانى کوچیکه میخورد !یعنى چى که تو دوست دارى غذا بپزى ولى حسش را ندارى؟" (حسش را ندارى در اینجا یعنى تعهد ندارى)


مثلا خـــدا را،

خدا را که نمیشود فقط دوست داشت،خدا هم دوست دارد ما دوست داشتنمان را نشانش دهیم!

ماییم دیگر... دوستش داریم ها ولى حس ابرازش را نداریم,هر چند او مهربان ترین مهربان هاست.